مترجم و کارشناس ارشد تاریخ جهان

درآمدی کوتاه
جنگهای اول و دوم جهانی، بخش بزرگی از زیرساختهای عمرانی، اقتصادی، صنعتی، شهری، روستایی و جمعیتی اروپای قارهای، روسیه (و سپس روسیۀ شوروی) و بریتانیا را نابود ساختند. گرچه پس از پیمان صلح ورسای در سال 1919، دوران صُلح کوتاهمدت معروف به «بین دو جنگ» تا سال 1939 آغاز شد، اما اشکالات ساختاری در منطقِ سیاسی و حقوقی پیماننامههای صلح با کشورهای شکستخورده و خصوصاً امپراتوری پیشین آلمان، اختلافات دیرینۀ آلمانیها و فرانسویان، تهدید بلشویسم روسی و احزاب کمونیستی تندرو، بلوای راستهای افراطی همانند دوجین حزب و گروه فاشیستی یا ناسیونالیستی در آلمان و ایتالیا، آشوب چپهای افراطی همانند «حکومت شورایی بایرن» و یا جباریتِ کمونیسم نوپا در مجارستان که دیری نپاییدند، بهعلاوۀ زمین سوختهای که آتش جنگ جهانی اول در خاک اروپا برجای گذاشته بود و نتیجهای جز رکود، تورم و در اوج آن «اَبَرتورم» معروف آلمان در سال 1923 نداشت، مانع از استقرار و تثبیت جمهوری جدید آلمان و بازیابی توان جمهوری سوم فرانسه شد. ماه عسل کوتاه آلمان، تنها از 1925 تا 1929 طول کشید و با آغاز «رکود بزرگ» در بازارهای مالی جهان، آلمان نیز ضربهای سخت خورد و دوباره با اوج گرفتن مشکلات معیشتی و اقتصادی، طولانی شدن صفهای بیکاران و ناتوانی دولت در حل مشکلات، زمینه برای ستیز دوبارۀ افراطیون راست و چپ یعنی فاشیست و کمونیست مهیا گشت. ناسیونال سوسیالیستهای آدولف هیتلر با اکثریت نسبی، انتخابات پارلمان را بردند و با تشکیل دولت اولیۀ بهاصطلاح ائتلافی، ناقوس تمامیتخواهی در آلمان به صدا درآمد. ماحصل جنگ جهانی دوم زمینی سوختهتر، اروپایی ویرانتر، مردمانی سرگشتهتر و از آن بدتر، تقسیم قاره به دو بلوک کشورهای دموکراتیک (غربی) و کشورهای کمونیستی (شرقی) و نفوذ دامنهدار دو قدرت جهانسالار در این میدان وسیع یعنی ایالاتمتحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی بود. موضوع جستار حاضر ترسیم افقی کُلی و تاحد ممکن موجز اما سودمند از مسیر توسعۀ اروپای غربی بعد از جنگ جهانی دوم برمبنای دو مؤلفۀ اصلی همگرایی اقتصادی و همگرایی سیاسی و تلاش بر این است با توجه به حدود و ثغور این جستار، روندهای بنیادین و نه رخدادهای مفصل تاریخی توصیف گردند.
همگرایی اقتصادی
به گفتۀ آلان مانزلو سه پرسش اساسیِ مورخان دربارۀ گذشته شامل چیستی، چگونگی و چرایی است که آن را مبنای تبیین تاریخی میداند (مانزلو:119). در پی تبیین «توسعۀ اروپای غربی پس از جنگ» ما ابتدا باید نگاهی به چیستی آن یعنی «توسعه»، چگونگی آن؛ «روند توسعه» و چرایی آن؛ «چرا این مسیر پیموده شد؟» بیندازیم. اگر نخواهیم به مباحث انتقادی نسبت به مفهوم یا «گفتمان توسعه» وارد گردیم و بحث فرعی دربارۀ منتقدان «گفتمان توسعه» را کنار بگذاریم (بنگرید به آرام ضیایی، فصل پنجم) در یککلام میتوان به این سه پرسش اینگونه پاسخ داد: بازسازی بلندمدت نهادهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی بهشدت آسیبدیده اروپا برمبنای چارچوبهای فکری مشخص و معین را میتوان عجالتاً تعریفی ساده و کارآمد -گرچه قابل نقد- از «توسعۀ اروپا» در نظر گرفت. پاسخ پرسش دوم یعنی چگونگی، توصیفی است از کاربست نظریات اقتصادی کینزی و پساکینزی، ساختن نهادهای عینی برای ترمیم اقتصاد، بازسازی نهادهای اساسی اقتصادی، صنعتی و کشاورزی آسیبدیده، آغاز همکاریهای صنعتی-تجاری میان دولتهای غرب اروپا، نقش انکارناپذیر ایالاتمتحده در تأمین مالی این پروژه که نماد معروف آن «طرح مارشال» و اعطای کمکهای مالی به اروپای پس از جنگ است و درنهایت ایجاد «بازار مشترک اروپا». البته توسعۀ اروپا پایدار و چندجانبه بود و ابعاد فرهنگی و اجتماعی را نیز در برمیگرفت. آخرین پرسش یعنی چرایی توسعه، پاسخهای بدیهی و گوناگونی دارد: درمقابل توسعهطلبی اتحاد جماهیر شوروی و کشیدن «پردۀ آهنین» در قارۀ سبز، کشورهای غربی و همپیمان پیروز و ارشد آنها یعنی ایالاتمتحده، احساس خطر کردند که اگر دست به مجموعهای از اقدامات مؤثر و پایدار برای بازسازی و ایجاد رُشد و درنهایت توسعۀ همهجانبه نزنند و توسعه را بهعنوان اولویت نخست حکمرانی قرار ندهند، بستر برای رُشد احزاب و گروههای طرفدار شوروی و بلوک شرق در غرب اروپا نیز فراهم میگردد. «دُکترین ترومن» و «طرح مارشال» ازجملۀ ابزارهای آمریکا برای بازسازی کشورهای اروپایی بهمثابه سپری مقابل توسعهطلبی بلشویسم بود. ازدیگرسو، آلمان و فرانسه از 1871 تا 1945 در سه جنگ با یکدیگر روبهرو شده بودند و این جنگهای درونقارهای و خصوصاً دو جنگ جهانی، ویرانی غیرقابلتصوری را برجای گذاشته بودند. اختلافات دیرینۀ تاریخی-فرهنگی میان آلمانیها و فرانسویان از نوع شناخت جهان و فلسفهورزی گرفته تا خصوصاً ادعاهای مرزی بر سر آلزاس-لورن، مایۀ کینهتوزی و بدبینیهای مخرب گشته بود؛ ناپلئون سوم، بیسمارک؛ صدراعظم بزرگ پروس، قیصر ویلهلم دوم، ناسیونالسوسیالیستهای آلمانی و راستهای فرانسه، دقیقاً بر این گسلِ ژرمنی-فرانکی سیاستهای خود را برساختند. همانند جنگهای صدساله فرانسه با انگلستان در قرون وسطی، اگر قرار بود جنگهای صدسالۀ فرانسه با آلمان نیز شکل گیرد، چیزی جز خاکستر از کشورهای بزرگ غرب اروپا برجای نمیماند. ازهمینرو، جدای عامل بیرونی متحد کننده (بلوک شرق کمونیست)، عامل درونی متحد کننده، تلاش برای پایان دادن به خصومتها میان دو کشور بزرگ فرانسه و آلمان بود و بعد از چنین تاریخ معاصر کینهتوزانه و خونباری، چه چیز میتوانست نخستین گام آشتی یا حداقل همزیستی دو خصم دیرین باشد؟ پاسخ این پرسش نزد اقتصاددانان بود. بازرگانی و تجارت و درکل، منافع مشترک تجاری، عاملی است که میتواند دشمنان سرسخت را نیز پای میز مذاکره بنشاند. بقول یوزف شومپیتر، کل اقتصاد درباره تغییر بود، «مطالعه اقتصاد مطالعه تغییر بود» (پرسمن: 262) همگام با تغییر سیاست جهانی، سیاستهای اقتصادی نیز تغییر شگرفی کرده بود. بعد از جنگ جهانی دوم، بریتانیا از جایگاه جهانسالاری به جایگاه قدرتی صرفاً مؤثر افول کرد و با موج استعمارزُدایی، جنبش غیرمتعهدها و استقلالخواهی ملل مستعمره، استعمارگران سابق چه ازنظر سیاسی، چه مزایای ژئوپلیتیک، چه وجهۀ بینالمللی و خصوصاً منافع اقتصادی متضرر شدند. خطر بلشویسم و زیستن در مهمترین میدان جنگ سرد یعنی قارۀ اروپا، وابستگی به همپیمانِ آمریکایی که ارزشها و اهداف خاص و متمایزی داشت، تلاش برای ایجاد صلح پایدار میان فرانسه و آلمان، حل مشکل مستعمرات و بازسازی اقتصادی درونی، از جمله عواملی بودند که دولتهای غرب اروپا را به سمت همگرایی اقتصادی رهنمون شدند. البته چه اندیشه و چه عمل برای همگرایی و «اتحاد اروپا» مسبوق به سابقه بود؛ برای نمونه، امیل بورِل در سال 1928 که ریاست «کمیتۀ فدرال همکاری اروپایی» را برعهده گرفت، معتقد بود «اروپا تنها به شرطی زنده میماند که متحد شود» (دلرسنجر: 137) هدف کمیتۀ مذکور راهبری احزاب و گروههای مختلف در چارچوب اساسنامۀ «جامعۀ ملل» برای وحدت و یکپارچگی بیشتر خصوصاً حول مسائل رفاه و اقتصاد بود. ایو لوتروکه نیز در سال 1926، «اتحادیۀ گمرکی اروپا» را در شهر ژنو تأسیس کرد. درواقع تا پیش از تشکیل «سازمان ذغال سنگ و فولاد اروپا» در سال 1952 توسط شش کشور اروپایی (فرانسه، آلمان غربی، ایتالیا، بلژیک، هلند و لوکزامبورگ)، هم سیاستمداران، هم اندیشمندان و هم کارآفرینان مختلفی طرحهای گوناگونی برای همگرایی اقتصادی-گمرکی اروپا و حتی فراتر از آن برای وحدت رویۀ سیاسی جهت پایان دادن به تخاصمات مطرح کرده بودند. با موفقیت نهاد «سازمان ذغال سنگ و فولاد» نقشۀ راهی برای همگرایی اقتصادی-صنعتی ترسیم شد و الگویی از موفقیت و توسعۀ اقتصادی در اروپای غربی شکل گرفت. کشورهای اروپایی بیشتری خواهان بهرهمندی از منافع و مزایای چنین همگرایی و پیوستگی اقتصادی-صنعتی شدند. دو نهاد مهم دیگری که از پی آمدند یعنی «بازار مشترک اروپا» و «سازمان انرژی اتمی اروپا»، هردو در راستای تحکیم روندی بودند که ابتدا از اندیشههای رؤیاپردازان قرن هجدهمی آغاز شده بود و بهواسطۀ عاملیت عینی بیرونی (تهدید مشترک) و درونی (لزوم همزیستی و بازسازی) جامۀ حقیقت به تن کرده بود. بازار مشترک اروپا یا جامعۀ اقتصادی اروپا با عملکرد قوی اقتصادی خود دیگر کشورهای اروپایی را ترغیب به عضویت در خود کرد. گرچه در این میان عضویت انگلستان با چالشها و مخالفتهای فرانسه روبهرو شد و نهایتاً نیز انگلستان در سال 2016، با همهپرسی در پی خروج از اتحادیۀ اروپا برآمد (برگزیت)، اما مبنای اولیه اتحادیه اروپا و درکل توسعه اروپای غربی، یعنی خصومتزُدایی داخلی، بر ستونِ اهداف و منافع عینی، واقعی و مشترک یعنی ترمیم و بازسازی اقتصادی، ایجاد رُشد، بالا بردن میزان تولید، تشریکمساعی در رسیدن به رفاه بیشتر و قدمگذاشتن در راه توسعه اقتصادی پایدار استوار بود. البته با هر بار بزرگتر شدن این بازار مشترک و یا جامعه اروپایی، مشکلات و چالشها نیز بیشتر میشد: از شش کشور در سال 1952 به دوازده کشور در سال 1986، پانزده کشور در سال 1995 و 27 کشور در سال 2010 (آرمستو: 873). جدای از مسئله نهادسازی و تحقق بخشیدن به رؤیاهای دیرینه بسیاری از متفکران و سیاستمداران در قالب «اروپای واحد» که توسعه هستۀ مرکزی این ایده بود، باید به سیاستهای اقتصادی نیز اشاره کرد که به بازسازی و توسعه شگرف اروپا متعاقب پایان جنگ جهانی دوم یاری رساند. علاوه بر کمکهای مالی ایالاتمتحده آمریکا، نباید از توان داخلی تولیدی-صنعتی کشورهای غربی در بازسازی سریع و نقش ایدههای اقتصاددانان بزرگی چون جان مینارد کینز بهسادگی عبور کرد. سیستم مبادلۀ ارز معروف به «سیستم برتون وودز» تاحد زیادی مدیون کینز و آرای اوست. درواقع «کینز سیستم مبادلۀ ارز نسبتاً ثابتی را در کشورهای پیشرفته پیشنهاد داد. در سال 1944، متفقین پیروز در برتون وودز واقع در نیوهمپشایر، بر سر این سیستم توافق کردند… سیستم برتون وودز حدود بیستوپنج سال اجرا شد. در این مدت، اقتصاد جهان با نرخ بیسابقهای رشد کرد و بیکاری در کشورهای پیشرفته به پایینترین سطح خود رسید» (پرسمن: 259-260) کینز بیشترین تأثیر را در سطح سیاستی داشت و در مواقع بحران، کاربست سیاستهای کینزی «در اکثر کشورهای پیشرفته باعث شد بیکاری به سطح رکود بزرگ نرسد» (پرسمن: 261). ایضاً نباید در صحبت از توسعۀ پس از جنگ، تمام توجهمان معطوف به بخش صنعتی-بازرگانی گردد. «پیمان رُم» در سال 1957، پایهگذار «سیاست مشترک کشاورزی» شد. گرچه برخی معتقدند که این یکپارچگی زراعی نیز گامی دیگر برای نزدیک ساختن فرانسه و آلمان به یکدیگر بوده اما هدف از این سیاست، افزایش تولیدات کشاورزی، تثبیت بازارهای زراعی، حصول اطمینان از معقول بودن قیمت کالاهای زراعی و فراهم ساختن سطح مطلوبی از زندگی برای کشاورزانِ «بازار مشترک اروپا» بود (Annesley:3) بنابراین با نگاهی کلی به سیاستها و نهادهای اقتصادی اروپای غربی پس از جنگ جهانی دوم درمییابیم که همگرایی اقتصادی نخستین و مهمترین مؤلفۀ بازسازی و توسعه، تخاصم زدایی درونی و اتحاد بیرونی علیه الگوی ایدئولوژیک بلوک شرق کمونیست بود. در تاریخ تلاش برای توسعه و همگرایی اروپا خصوصاً اروپای غربی، نامهای بسیاری همانند آریستی بریان، گوستاف اشترزمان و وینستون چرچیل به چشم میخورد، اما درنهایت گام نخست پایدار برای تحقق این توسعۀ یکپارچه و واحد را افراد و نهادهایی برداشتند که حول مهمترین و قدیمیترین فعالیت بشری دغدغه داشتند: دادوستد و بازرگانی. صدالبته مبانی سیاسی توسعه اقتصادی اروپای غربی همانند مبانی فرهنگی و اجتماعی آن آبشخورهای بزرگ و نامداری دارد اما اولین گام که بهقول روانشناسان سختترین گام است را منافع مشترک اقتصادی برداشت تا بهطور عینی و آماری نشان دهد که مزایا و آوردهای همزیستی و همکاری چگونه بر تعارضهای تاریخی-فرهنگی غلبه میکند و میتواند دشمنان دیرین و حتی جدید (نمونۀ ویتنام و آمریکا) را گرد یک محور یعنی دادوستد و همگرایی اقتصادی گردآورد.
همگرایی سیاسی
مؤلفۀ دوم در راه توسعۀ اروپای پس از جنگ، همگرایی سیاسی است که میتوان آن را همراستا با همگرایی اقتصادی توصیف کرد. پس از کنفرانس یالتا، بر متفقین دیگر مسجل شده بود که گرچه رایش هزارسالۀ فاشیستی را به کتابخانههای تاریخ فرستادهاند، اما با خطری بس بزرگتر بهنام اتحاد جماهیر شوروی و توسعهطلبی ایدئولوژیکی، ژئوپلیتیکی و نظامی آن روبهرو هستند. درواقع جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم و جنگ سرد در افق کلان مورخان، جنگهای امپراتوری و برای تعیین تکلیف منافع متعارض قدرتهای جهانسالار بودند. جنگ سرد نیز رویارویی نظامی، سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیکی و ژئوپلیتیکی دو بلوک و مشخصاً دو قدرت متضاد یعنی شوروی و آمریکا بود. در این میان، با توسعهطلبی استالین و از دست رفتن شرق اروپا، غرب اروپا و آمریکاییها خواهان جلوگیری از پیشروی بیشتر کمونیسم شدند. اینجا بود که در مارس 1947، هری ترومن، رییسجمهور ایالاتمتحده، «دکترین ترومن» را برای جلوگیری از بسط کمونیسم مطرح ساخت که برمبنای آن ایالاتمتحده، متعهد به حمایت از تمام مردمانِ آزادی میشد که مقابل فشارهای خارجی و یا اقلیتهای مسلح داخلی (احزاب و چریکهای کمونیستی) مقاومت میکردند (Merriman:1132) این دکترین سیاسی با «طرح مارشال» یعنی اعطای سیزده میلیارد دلار کمک مالی به بریتانیا، فرانسه و آلمان بین سالهای 1948 تا 1951 همراه شد تا به روند بازسازی اروپا سرعت بخشد. ایده کمک مالی بهجای وضع غرامت بر آلمان دوباره شکستخورده، درس عبرتی بود که متفقین از پیمان صلح ورسای 1919 گرفتند و این بار با کمک به آلمان غربی و سایر کشورهای اروپایی، الگوی جدیدی از همگرایی سیاسی حول منافع مشترک شکل گرفت. البته کمکهای آمریکا بخش بزرگی از روند بازسازی و توسعۀ اروپا را شکل ندادند، اما به شکلگیری نظام دولت رفاه و تسریع بازسازی اقتصادی و اجتماعی اروپا قطعاً یاری رساندند. (Merriman:1133) جنگ سرد، کمونیسم، خاطرۀ دو جنگ جهانی و ویرانگری فاشیسم و اکنون نقشی که ایالاتمتحده در حمایت از اروپای غربی مقابل بلوک شرق و شوروی ایفا میکرد، سبب بازاندیشی و همگرایی کشورهای دموکراتیک غربی و آمریکا مقابل بلوک کمونیستی شد. گرچه، در داخل بلوک غرب اختلافات میان فرانسه و آمریکا و فرانسه و بریتانیا خصوصاً زمان شارل دوگل بالا گرفت و این همگرایی همیشگی نیز نبود که نمونۀ آن را در مسئله بحران کانال سوئز و همصدایی شوروی و آمریکا علیه جنگ فرانسه، بریتانیا و اسرائیل در مصر میبینیم. به ادعای تونی جات، مورخ سرشناس، این حادثه اعضای ناتو را به این فکر فرو برد که نکند هنگام عمل، آمریکا پشت متحدان و اعضا را خالی کند و آنها را در کام شیر رها سازد (Judt: 249)، اما درنهایت رخدادهای قرن بیستم تا فروپاشی شوروی نشان داد که ایالاتمتحده با چتر حمایتی ناتو، برخورد شدید در مسئله بحران موشکی کوبا، ورود به جنگ داخلی کره و ویتنام و ایضاً ورود به مذاکرات با شوروی در زمان برژنف و گورباچف، قصد نداشت میدان و سیاست را در هرنقطهای از جهان به بزرگترین رقیب و خصم خود یعنی کمونیسم واگذارد. صدالبته رقابتِ غرب دموکراتیک و شرق کمونیست، به هزینۀ جان و مال و خانمان مردمان غیرنظامی در کره، ویتنام، چین، افغانستان، کامبوج، لائوس، بخشهایی از آفریقا و آمریکای لاتین تمام شد. ظهور چین کمونیست که راه خود را از «مدل شوروی» جدا ساخته بود، رقیب دیگری برای مجموعۀ اروپا-آمریکا برساخت. اروپا در زمینه همگرایی سیاسی بهعنوان یک کل مشترک، همواره متمایل به حفظ استقلال دیپلماسی و سیاست خود از ائتلاف دوگانۀ بریتانیا-آمریکا بوده است. باوجوداین، اگر توسعهطلبی دولت تمامیتخواه شوروی نبود، همگرایی سیاسی اروپا و پیوستن به چتر حمایتی ناتو به این آسانی شکل نمیگرفت. این همگرایی سیاسی با فراز و نشیبهایش توانست کلیت تقریباً مصون و یکپارچهای ازمنظر سیاست خارجی بسازد که در رأس آن سهسالاری یا ترویکای آلمان، فرانسه و بریتانیا قرار دارند. گام سیاست واحد اروپایی برای توسعه همهجانبه گام مهمی بود که بهمرور برداشته شد و صدالبته تا به امروز نوسانات مختلفی داشته است. اروپای غربی و سپس اتحادیۀ اروپا، در برخی مسائل سیاست جهانی و سیاست خارجه، خط مشیهای واحدی دارد. در زمینه سیاست داخلی اروپای غربی و سپس اتحادیۀ اروپا، توسعه سیاسی در زمینه تأمین دموکراسی، مردمسالاری، تحزب و رقابت آزاد، جلوگیری از بازگشت خودکامگی و جباریت، توجه به مسائل حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق کودکان، حقوق مهاجران، افزایش بهرهوری آموزش، صیانت از حقوق و آزادی مطبوعات، تلاش برای بازروایت پیوستگیهای چندفرهنگی و جهانی و اصل همزیستی مسالمتآمیز و تشریک مساعی سیاسی برای تحقق حقوق شهروندی و تسهیل مراودات (همانند واحد پول یورو یا ویزای شنگن) پیگیری شد، گرچه بهدلیل تفاوتهای فرهنگی، اجتماعی و تاریخی، نوع همگرایی سیاسی از شرق اروپا تا غرب اروپا در یک طیف رنگارنگ اما تقریباً همسو تعریف میگردد. نمیتوان منکر شکافهای خصوصاً شرق و غرب قاره بود، اما بدون همگرایی سیاسی، توسعۀ پایدار همهجانبه نمیتوانست رخ دهد.
فرجام سخن: توسعه و اروپای واحد
مورخان و فیلسوفان بسیاری دربارۀ «چیستی اروپا» و ترسیم «مرزهای عینی و ذهنی» آن به جدال برخاستند. پس از شوروی، کشورهای شرق اروپا نیز خواهان پیوستن به اتحادیۀ اروپا و ناتو شدند که برای اروپا (و آمریکا) هم مزایا داشت هم خطرات. تدوین قوانین اجتماعی، حقوقی، اقتصادی، سیاست داخلی و خارجی واحد برای یک قاره، حتی با وجود نهادهای قدرتمندی چون پارلمان اروپا، کاری بسیار دشوار بوده و هست؛ اما روند کلی رخدادها از سال 1945 تا به امروز نشان میدهد که چگونه با مبنا قرار دادن منافع مشترک و تشریک مساعی بهجای رقابت و ستیز، اروپای غربی توانست ظرف مدت بسیار کوتاهی خود را از نظر اقتصادی بازسازی و ترمیم کند و حتی به مازاد تولید و سرمایه برسد. گردآمدن حول تهدید مشترک «بلوک شرق» توانست در جنگ سرد همگرایی سیاسی هرچند پر نوسانی را برای اروپای غربی بسازد، اما با تشکیل اتحادیۀ اروپا و ورود اعضای جدید، درهمتنیدگیِ اقتصاد، سیاست، فرهنگ و قوانین این جوامع و درکل حکمرانی مبتنی بر توسعۀ پایدار به بوتۀ آزمون گذاشته شد و اکنون قارۀ اروپا خصوصاً بخش غربی-شمالی آن، از مهمترین کانونهای سیاسی-اقتصادی دنیاست که ثروتمندترین، مرفهترین و توسعهیافتهترین کشورهای جهان را در دل خود پرورانده و جای داده است. خوانش انتقادی مسیر اروپای غربی از 1945 تا به امروز میتواند الگویی کاربردی از حکمرانی مبتنی بر توسعۀ پایدار و عُقلایی حول منافع مشترک و همگرایی بهدست دهد.


منابع
- آرمستو، فیلیپه فرناندس، تاریخ جهان، ترجمۀ شهربانو صارمی، نشر ققنوس، 1396
- پرسمن، استیون، پنجاه اقتصاددان بزرگ، ترجمۀ نرگس درویش و سیامک کفاشی، بیدگل، 1403
- دلرسنجر، هانری، اروپا از اسطوره تا واقعیت، ترجمۀ عبدالحسین نیکگهر، فرهنگ معاصر، 1400
- ضیایی، آرام، گفتمان توسعه و تاریخ جهانی، ترجمۀ کرم حبیبپور گتابی، مروارید، 1401
- مانزلو، آلان، مفهومشناسی تاریخ، ترجمۀ هاشم آقاجری و بهزاد کریمی، نشر نو، 1403
- Annesley, Claire, A Political and Economic Dictionary of Western Europe, Routledge 2005
- Judt, Tony, Postwar; a History of Europe since 1945, Penguin Press, 2005
- Merriman, John, A history of Modern Europe, W.W. Norton & Company, 2019
