عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات دانشگاه شهید باهنر کرمان
دکتر یدالله آقاعباسی عضو هیئت علمی دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان به دو سوال مطرح در حوزه فرهنگ استان کرمان در باب نیروهای پیشران اصلی فرهنگی مسیر توسعه استان و تولید موانع اقتصادی اجتماعی و کنشهای ضد توسعه مختص به خود پاسخ داده است.
دعوت میکنیم مشروح این گفتوگو را در ادامه مطالعه کنید.
در مورد فرهنگ توسعهخواه و توانمندیهای فرهنگی و اجتماعی استان کرمان؛ به عبارتی نیروهای پیشران اصلی فرهنگی که میتوانند مسیر توسعه استان را هموار کنند توضیح دهید؟
شاید در نگاه اول چنین به نظر برسد که کرمان به دلیل منابع طبیعی، محصولات و معادن صرفاً تواناییهای اقتصادی دارد، اما به گمان من تواناییهای فرهنگی و اجتماعی این استان که متأسفانه به دلایل گوناگون نادیده گرفته شده بسی بیشتر است. چنان در گذشته این تواناییها شگفت انگیز بوده که حتی استعمارگرانی که برای ارتباط هند با اروپا بخشی از ایران را اشغال کردند به این ظرفیتها پی بردند. کسانی مثل ژنرال سایکس، فرماندۀ قشون جنوب و لوریمر، یکی از کنسول های انگلیس کوشیدند به جنبه های فرهنگی استان نیز توجه کنند. لوریمر بخشی از میراث ادب عامه را گردآوری و ترجمه کرد و این در حالی بود که ما به دلایلی که می دانیم در رخوت و فقر و فاقۀ وحشتناکی به سر می بردیم.
مردمی که امثال میرزاآقاخان بردسیری را پرورش داده بودند، گرفتار قحطی، وبا، ناامنی، تنگ چشمی و غارت بودند. با این همه حداقل فرهنگ شفاهی خود را به رخ می کشیدند و این جز نقش های دل انگیز شال و فرش، جز حاصل کار هنرمندان حوزه های گوناگون معماری و کاشی کاری و خوشنویسی و غیره و صنعت گرانی که جام های برنجیِ دلربا و ادوات جنگی و چیزهای دیگر می ساختند و درمجموع جزو پدیدآورندگان میراث معنوی بود که از پسِ توفانها نفس های آخر را می کشید.
این میراث به نحو شایسته ای به ما نرسید و در صدسال اخیر بهدرستی به کار گرفته نشد وگرنه ما کمتر از دیگران داستان و افسانه و حماسه و شعر نداشتیم. از همین اطلاعات ناقص و پراکنده ای که در گوشه و کنار منابع تاریخی به ما رسیده، معلوم است که تا چه اندازه به داشته های خود با ناآگاهی و تحقیر رفتار کرده ایم.
از جنوب کرمان که از بومی ترین و سابقه دارترین بخش های ماست و پر است از زبان ها و گویش ها و داستانها و شعر ها تا شرق و غرب استان این چیزها غریب مانده و فراموش شدهاند و تنها چیزی که موردتوجه است خاکی است که بهآسانی تبدیل به زر شده و زریر که در خود استان نمودی ندارد. چقدر از پول پسته و خرما و سنگ و خاک تبدیل به دلار و سکه و املاک درجاهای دیگر ازجمله دبی و ترکیه و اروپا و آمریکا و شهرهای دیگر و چقدر از آن تبدیل به سرمایه برای ایجاد شغل و کارخانه در کشور و استان می شود؟ ثروتمندانی که بسیار هم از هوش و نبوغ آنها تعریف می شود، جز موارد پراکنده و اندکی تحت عنوان کار خیر چه خدمات ماندگاری کرده اند؟ حاصل برداشتِ آبهای زیرزمینی و فرونشست زمین و آلودگی هوا و آبوخاک و حاصل فروش سنگ و خاک و مس و آهن و طلا و فیروزه و غیره جز طبقاتی کردن شهرها و پدید آمدن نوکیسگی و تبدیل شهرها به بالای شهر و پایینشهر چه بوده است؟ اگر شرایط برای گفتگو و نقد جدی مهیا نیست، هرگز نباید پنداشت که خرد جمعی مردم چنین پرسشهایی ندارد. کسانی با ثروتهایی کمتر از این حرفها در همۀ جهان کارخانه های بزرگ و تأسیسات عام المنفعۀ عظیم ایجاد کرده اند که صدها سال منشأ خیر و انسان سازی است یا می تواند باشد و اتفاقاً نمونه اش در همین شهر دانشگاهی است که زنده یاد افضلی پور ساخت.
البته که ما آدم های فداکار و دلسوز در گذشته و امروز داشتیم و داریم، اما در مقایسه، این افراد چه کسری از کل هستند؟ اگر کسانی هستند که قطعا هستند، چرا موانعِ احتمالی را برنمیشمارند؟ چرا پاسخ موانع توسعه را به سطح جامعه نمی آورند و آن را به گفتمان غالب تبدیل نمی کنند؟
این سرزمین پهناور امروز به دلسوزی و مراقبت ما نیاز دارد. چه کسری از برداشتهای خود را صرف بازسازی آبوخاک و به یککلام بهبودی و سلامت آن می کنیم؟ آیا به نسل های آینده، زمانی که دیگر آبی و خاکی و معدنی نمانده، هم می اندیشیم؟
طرح های صاحبان امکانات عمومی و خصوصی برای آینده چیست؟
فرهنگ مردم منطقه استان کرمان چه موانع اقتصادی و اجتماعی و کنشهای ضد توسعه مختص به خود را تولید میکند، در کل مهمترین مسئله فرهنگی جامعه این استان که باید راهحلی برای آن یافت، چیست؟
تبدیل میراث معنوی به کالای قابلعرضه دشوارتر از حفاری معدن و کود دهی درخت است. این کار نیازمند پیشبینی و مراقبت است. نیازمند همت بخش های عمومی و خصوصی و نداشتن تعارض آنها با یکدیگر است. نیازمند عشق به سرزمین و انسان است. این وظیفه ای همگانی و نیازمند آموزش است. مدنیت مستلزم دلسوزی و توجه و مراقبت است. مدنیت نیازمند کسانی است که صرفاً به منافع شخصی و گروهی خود نمیاندیشند. کسانی که با دلالی و استفاده از موقعیت های معلوم و بازارهای ارز و طلا و زمین و خانه و به بهای خون مردم و آیندۀ کشور ثروتمند می شوند هیچ نسبتی با توسعه و انسانیت و خرد ندارند. البته که بخش عمومی نباید چنین فرصت هایی فراهم آورد، اما بخش عمومی هم گرفتار دشواری هاست.
توسعه، بدون مشارکت عمومی ممکن نیست. مشارکت عمومی بی اعتماد و سرمایۀ اجتماعی ممکن نیست در بخش عمومی برای این مهم باید نگرشها تغییر کند. در عصر قاجار این رابطه نگرش حاکم و محکومی بود. حاکم همهکاره و محکوم هیچکاره بود. حاکم امکانات و مواهب را به اعوانوانصار خود می بخشید. تکلیف محکوم هم معلوم است. مردم باید جان می کندند و حاصل دسترنج خود را در اختیار می گذاشتند. نگاه چپ هم می کردند چشمشان را در می آوردند، کتکشان می زدند و جانشان را می گرفتند. در عصر مدرن قاعده بر دگرگونی این رابطه است. حالا صاحبمنصبان در هر رده ای خدمتگزار و مردم ولی نعمتند، اما گاهی دیده می شود که افراد در همان حال و هوای پیشامدرن هستند. مقامی که بی توجه به نظر مردم با وجود مخالفت آنها دستور به تخریب کوه می دهد از عصر قاجار پیشتر نیامده؛ حتی اگر کتوشلوار بپوشد و ماکارونی و پیتزا بخورد. دستور به تخریب کوه میدهد و چهرۀ شهر را زشت می کند، برای اینکه کسی پیشنهاد کرده بالای کوه هتل بسازند. آن هم در شهری با این گستردگی طبیعی.
در کرمان باغ و ساختمان زیبایی است که آن را آنطور که گفته اند حاکمی به نام بیگلربیگی ساخته و به باغ آقا معروف بوده است. در دورۀ قاجار آن را برای کنسولگری به انگیسی ها داده اند. بعدها این باغ را به شرکت نفت داده اند و سالها در اختیار آنهاست. مدتی پیش با پیگیری و دلسوزی ساختمان را مرمت کرده اند که مایۀ قدردانی است، اما به دلیل همان نگاه آن را تبدیل به موزه نفتسوزها کردهاند که هیچ سنخیتی با پیشینۀ باغ و ساختمان ندارد که طبعاً در اختیار خودشان باشد. این باغ و حتی ساختمان خالی می تواند با همان پیشینه مرکز جذب جهانگرد باشد و تبدیل به یکی از جاذبههای شهر شود، اما به دلیل بینش ملوک-الطوایفی از آن استفادۀ بهینه نمی شود. درست مثل باغ بیرم آباد که در اختیار شهر نیست و مثل یک ملک شخصی اداره می شود تغییر نگاه و تلاش برای ایجاد وضع در موضعش مهم است.
مانع دیگر این است که بسیاری از تصمیم گیران دیدگاه زیباشناختی ندارند و این از حاصل تصمیم هایی که می گیرند پیداست. جدید هم نیست سال ها قبل از انقلاب زمین چوگان شهر در مجاورت گنبد جبلیه که جز چوگان در آن مسابقۀ اسب دوانی برگزار می شد را تبدیل به پادگانی کردند که اتفاقاً هیچ بهره ای از زیبایی هم نداشت. این زمین ورزشی در آن زمان می توانست با همین کاربری منشأ خدمات فراوانی باشد. برای پادگان در حاشیه شهر زمین فراوان بود. مرمت قلعه های کرمان چقدر می تواند به زیبایی این شهر بیفزاید و احتمالاً منابعی برای این کار نیست. خب دنیا برای حفظ هویت شهرها و جلب جهانگردان و ایجاد شغل و درآمد و توسعه همین کارها را کرده اند. بخش قدیمی این شهر در محاصره محله های فقیرنشین است. در وسط آنها کوه زیبایی هست و سالها صحبت از تبدیل آن به فضایی زیباست، اما اراده و احتمالاً منابعی برای آن نیست.
گاهی حتی تصمیم هایی را که پیشینیان خودشان گرفته اند نقض میکنند گاهی تصمیم هایی که برای حل مشکلات می گیرند، بر پیچیدگی می افزاید. این مورد در احداث زیرگذر آزادی مشهود است. ترافیک مسیر اصلی این شهر راهحل اساسی می طلبد. از هماکنون باید به فکر مترو و وسایل حملونقل جدید بود کشور ما نادار تر از هیچ کشور دیگری در منطقه نیست و این استان هم فقیرتر از استانهای دیگر نیست. مسئولان شهری باید مطالبه گر باشند. آنچه گفتم در مورد تکتک شهرهای استان نیز صدق می کند. عدالت و تقوی ایجاب می کند که اولاً هرکسی را به هر کاری نگمارند و ثانیاً هر کسی هر کاری را قبول نکند.
یکی دیگر از موانع توسعۀ فرهنگی این شهر حضور پرشمار و بی ضابطۀ اتباع بیگانه است. برادران و خواهران افغان هموطنان قدیمی و همزبان ما هستند. تعیین تکلیف آنها باید از اولویتهای ما باشد. اگر قرار بر ماندن تعدادی از آنهاست باید مثل سایر شهروندان از حق و تکلیف برابر برخوردار باشند. آنها باید احساس تعلق کنند و جذب جامعه شوند. در کنار آن باید با قاچاق انسان و ورود لجام گسیخته برخورد کرد.
تعارض در پرورش و خلط مفاهیم و تهی کردن اصطلاحات از دیگر موانع توسعۀ فرهنگی است. این هم همان گذاشتن وضع در ناموضع خویش است. پرورش با هر نوع آموزشی از جمله آموزش عقیده فرق میکند؛ خلط آنها لطمه زدن به هر دوی آنها و تهی کردن هر دوی آنها از مفهوم است. اگر آموزشوپرورش رسمی پرورش تواناییها و خلاقیت و هنر را نادیده بگیرد و به آن در امر پرورش اهمیت ندهد و آموزگاران عقیدتی را بر جای مربیان تربیتی بنشاند، سه جایگاه را ضایع کرده؛ اولاً حق کودکان را در تربیت نادیده گرفته و بر کفۀ آموزش افزوده. ثانیاً مربیان توانا را نادیده گرفته و ثالثاً آموزگاران عقیدتی را درواقع از توانایی انداخته؛ چون آنها را در ناموضع خود به کار گرفته است. در مورد حق کودکان معمولاً خانوادهها میکوشند با بردن بچهها به این دوره و آن دوره جبران کنند. تعارض فرهنگی و تحمیل هزینه به مردم از عوارض آن است و مهمتر از همه کودکان و نوجوانان ما را از فراغت و بازی و زیست کودکانه محروم می کند.
بچه ها تا چشم باز میکنند اسیر برنامههای فوقبرنامه و اغلب متعارض و گاه بیهوده میشوند. فرصت گشتوگذار، سیر در طبیعت و زیست غیر گلخانه ای را از آنها میگیرد کودکانی که در گلخانه رشد می کنند فرصت مهر به انسان و سرزمین خود را از دست می دهند. فرصتطلبهایی هم هستند که بهطور مرتب دورههای بیهوده اختراع میکنند و منابع مالی مردم صرف بسیاری از دورههای بیهوده آموزشی و پرورشی می شود.
شادی مرغ گمشدۀ دیگری در توسعۀ فرهنگی است. جامعه ای که در هنر؛ همۀ هنرها، به تعادل نمیرسد به سمت خمودگی، اندوه و نابسامانیهای روانی می گراید. توسعۀ متوازن زیرساختها و امکانات فرهنگی از کتابخانه و سالن های ورزشی و هنری در همه محلات زمینهساز شکفتگی روانی و توانایی است. آموزشوپرورش کتابخانه و کتابدار را از مدارس حذف کرده است. کتابخانه های عمومی کم و کتاب مفید و مؤثر نادر است. کتابها بر مبنای نیازهای مراحل رشد کودکان و نوجوانان خریداری نمی شوند و انبوهی از کتابهای بیهوده بیزاری از مطالعه را گسترش می دهند.
توسعه در همۀ اشکال خود نخست نیازمند انسانهای خلاق، توانا و عاشق انسان، سرزمین و طبیعت است.