جهان بهتر

درآمد
سخن از دورنماهای بهبود جهان است. جوامع انسانی راه‌های گوناگونی برای پیشرفت، توسعه، دگرگونی و به سخنی کلی‌تر، بهتر ساختن جهان پیموده‌اند و اندیشمندان یا مکاتبی بوده‌اند که این راه‌ها، ایده‌ها و گزاره‌های اصلی آن‌ها را بیان کرده‌اند. در این متن که فشرده‌ای از کتاب «دورنما و دکترین پیشرفت» به همین قلم است، می‌خواهیم نگاهی به این دورنماها و گزاره‌های اصلی آن‌ها داشته باشیم. مردم با چه دورنمایی برای بهبود جهان می‌کوشند و چه جهانی را جهانی بهتر می‌پندارند؟ گرچه پندار و تفسیر ما از جهان بهتر به این سادگی نیست؛ ساده‌سازی روشی است برای گشایش دروازه‌ی نگاه ما به جهان بهتر و گسترش دیدگاه ما در مورد آینده. آینده‌ بهتر ممکن است به شکل‌های مختلفی تصور شود. در اینجا چند نوع تصور جهان مطلوب در نگاه کهن و چند دورنمای مطلوب در نگاه مدرن به جهان را مرور می‌کنیم.
جهان حکمت
در نگاه فیلسوفانی مانند افلاطون پیروی از فیلسوف‌شاه می‌تواند جامعه را اداره کند و بهبود دهد. فیلسوف‌ آگاه در جایگاه حکومت می‌تواند با هدایت مردم و حفظ قوانین متناسب و عدالت اجرایی، جهان را به پیش ببرد. جهان مطلوب، جهانی تحت فرمان حکمت است. عدالت در آرمان‌شهر وی، قرار گرفتن هر قشر در جایگاه خویش و جایگاه فیلسوف در رأس حکومت است. به‌عبارت‌دیگر، عدالت در اینجا معنای هماهنگی و تناسب می‌یابد. تشبیه افلاطون، فرض دولت‌شهر همچون کشتی و فیلسوف چونان سکان‌دار کشتی است و به باور وی تنها فیلسوف است که می‌داند کشتی دولت‌شهر به کدامین سوی باید برود و مقصدش کجاست. دانایی که نزد افلاطون فلسفه است، همچون مهارتی است که تنها در استخراج قانون یا ساختاری اجرایی همچون دیوان خلاصه نمی‌شود. فیلسوف نیز ضامن حفظ قانون و اجرای عدالت در جامعه است. بسیاری از الگوهای بهبود جامعه گرچه با جزئیات سخن پلاتون (افلاطون) تفاوت دارند، کم‌وبیش پیشرفت جامعه را پیامد نشاندن حاکم دانا و توانمند می‌دانند؛ یعنی سرنوشت جامعه را پیرو رفتار حاکم می‌دانند.

جهان اعتدال
ارسطو بر این باور بود که آموزش و قوانین معتدل می‌تواند جامعه را بهبود دهد. اعتدال در آموزش‌وپرورش افراد و همچنین در قوانین موضوعه، دولت‌هایی معتدل و جهانی پیش‌رونده می‌سازد. جهان مطلوب، جهانی سراسر اعتدال است. افراط و تفریط است که هر چیز را از تنظیم خارج می‌کند و دستگاه جهان را ناکارآمد می‌سازد. بسیاری از مکاتب بعدی نیز پیرو همین نگاه شده‌اند که جهان با آموزش و سازمان‌دهی مردمان و نشاندن هر کس به جای خود، بهبود می‌یابد. بر این اساس، جنگ، فقر و انواع مسائل با اجماع نخبگان و توافق بر زدون افراط‌ها و تفریط‌ها به صلح و بهره‌مندی همگان بدل می‌شوند.

جهان مستفیض
ابونصر فارابی بر اساس دیدگاه پلوتینوسی (فلوطینی) برای بهبود جهان به حفظ سلسله‌مراتب تحت امر رهبر عقلی ‌دینی باور داشت. پیروی از رییس جامعه به این علت که همزمان برگزیده‌ عقل فلسفی (برای خواص) و دینی جامعه (برای عوام) است، همراه با رعایت سلسله‌مراتب ریاست در جامعه و توسعه‌ آن به کل زمین باعث می‌شود فیض آسمانی در زمین جاری شود و پیشرفت مادی و معنوی حاصل آید. جهان مطلوب جهانی است متصل به فیض قدسی که در آن اداره‌ خردمندانه‌ امور بر اساس فهم فیلسوف از خواست قدسی پذیرفته و جاری‌شده است.

جهان علمی
اندیشمندان انقلاب علمی همچون فرانسیس بیکن بر این باور بودند که علم می‌تواند با پیشرفت دائمی مسائل جهان را حل کند. در این نگاه، پیشرفت همیشگی تمدن، ریشه در پیشرفت علم دارد و فناوری شکل کاربردی و همه‌گیر علم است که به تدریج مشکلات بشر را حل خواهد کرد. جهان مطلوب در این دورنما، جهانی علمی و تحت کنترل دانشمندان است. در جهان علمی، بت‌های کهن مانند خطای ژنتیکی، دل‌بستگی‌ها، پیروی کورکورانه و دام سفسطه‌ها و مغلطه‌ها که افراد را وادار به تقلید یا پرهیختن از نوآوری می‌کنند فرومی‌ریزند و انسان‌ها فعالانه آینده‌ای بهتر می‌سازند.

جهان امن
نیکولو ماکیاولی به عنوان بنیان‌گذار نگاه مدرن به سیاست بر این باور بود که زیستن در امنیت می‌تواند جهان بهتری بسازد. در این نگاه، پیش‌شرط هر رشد و پیشرفتی در جامعه‌ انسانی امنیت است. در امنیت بلندمدت مردم به هیچ نوعی از حاکمیت فردی و گروهی راضی نمی‌شوند. در میان فرمانروایان جامعه گاهی کسی پیدا می‌شود که به حفظ فرمانروایی با امنیت سرزمین‌ خود می‌اندیشد نه به حفظ امنیت خود با استبداد. او دیگر مستبد نیست بلکه شهریار است و حکومت شهریاری احتمالاً به جمهوری می‌انجامد، چرا که در پایداری امنیت، مردم کم‌کم نهادهایی برای اداره‌ پایدار جامعه می‌سازند. در جمهوری، مردم بر سرنوشت خود حاکم و آگاه هستند و در چنین شرایطی پیشرفت در همه‌ امور امکان-پذیرتر است. بنابراین امنیت زمینه‌ همه‌ پیشرفت‌های بعدی است.

جهان ابرانسان‌ها
فردریش نیچه می‌گوید، ابرانسان می‌تواند جهانی دیگر بسازد که درگیر درگیری‌های پوچ انسان‌های تزویرکار و ناتوان فعلی نباشد. جامعه آنگاه قدرت می‌گیرد و جهان آنگاه جای بهتری برای زندگی می‌شود که انسان‌های نیرومند داشته باشد. هر انسانی نیرویی عظیم در خود دارد که با پرورش یک یا چند فضیلت با تدوین اخلاقی خود بنیاد ممکن است. تمدن با تحمیل ارزش‌ها و هنجارهای همگانی و حربه‌ی دروغین دولت به عنوان نماینده‌ی فرد، افراد را به مجموعه‌ای از فضیلت‌های خُرد و موجوداتی میان‌مایه تبدیل می‌سازد. مجموعه‌ای از تناقض‌ها که به‌طور طبیعی ناممکن است؛ مثل‌اینکه بخواهیم هم مانند عقاب دورپرواز باشیم، هم پیل‌پیکر و هم چون یوز دونده. راه پیشرفت بشر پرورش ابرانسان‌ها است با فضایلی اندک اما کامل نه انسان‌های شترگاوپلنگ واپسین؛ افرادی که بنیان‌گذار اخلاق و فضایل و سلوک فردی خویش هستند نه انسان‌هایی خوار و پیرو مکاتب و مراجعی که بیگانه با آن‌ها است.

جهان مدیریت‌شده
اگوست کنت معتقد بود مانند فیزیک که علم دگرگونی ماده‌ها است، باید فیزیکی اجتماعی داشته باشیم که علم دگرگونی جامعه است و بر این اساس باید بتوان جامعه را مدیریت کرد. مدیریت می‌تواند به کنترل جهان و هدایت آن به مسیر درست بینجامد. علم مدیریت جهان، فیزیک اجتماعی است (البته بعداً با دگرگونی ایده‌ او جامعه‌شناسی پدید آمد). جامعه مانند پدیده‌های فیزیکی قابل‌شناسایی توسط علم و کنترل توسط مدیران است. در آینده، جامعه‌شناسان همان مدیران فنی آگاه به صنایع، توانا به کنترل جامعه خواهند شد. آنان باید از روش‌های تجربی شناخت جامعه، ابزار شناخت، مداخله و کنترل را بسازند. با مدیریت جامعه به‌این‌ترتیب می‌توان به جای انقلاب و جرم و خشونت به دگرگونی‌های آرام و جوامع بهنجار و صلح جهانی رسید.

جهان امپراتوری
در اندیشه‌ امپراتوری، انباشت می‌تواند راه پیشرفت افراد و کشورها در جهان باشد. برخی کشورها به انباشت می‌رسند و دیگران هم از آنان پیروی می‌کنند و باید هم‌چنین باشد. انباشت ثروت، قدرت و تصمیم‌گیری به بهبود سیستم اقتصادی و سپس آموزش بهتر می‌انجامد که آن‌هم پایه‌ای می‌شود برای توسعه‌ اجتماعی و سیاسی. انباشت توسط کارآفرینان و شرکت‌های بزرگ انجام می‌شود. حمایت از تولیدکنندگان ثـروت و ســرمـایه‌داران یــا برنامه‌ریــزی کلان برای پدید آوردنشان اگر وجود نداشته باشند، مهم‌ترین کار دولت است، چراکه پس ‌از آن پیشرفت به شکلی خودکار پدید خواهد آمد. راه پیشرفت، نخست انباشت قدرت و ثروت است که انباشت‌های دیگر را به دنبال دارد.

جهان فاشیستی
اندیشه‌ فاشیزم خلوص است که می‌تواند به پیشرفت جهان بینجامد. تنها راه پیشرفت، اطاعت مطلق از فرد پیشوا و کشور پیشوا است، چراکه ایدئولوژی فاشیزم، فرد فاشیست، رهبر فاشیست، حزب فاشیست و دولت فاشیست همه یک چیز هستند و آن چیز، حرکت به سوی قدرت مطلق است. برای چنین هدفی لازم است هرگونه تفاوت حذف شود و جامعه یک دست گردد. به‌این‌ترتیب فناوری‌های نو صنعتی و نظامی به کار می‌آیند و پیشرفت تسریع می‌شود. هر عاملی که بتوان با آن افراد جامعه را متحد و تفاوت‌ها را حذف کرد، قابل‌اتکا است. باید دولت متحد و توانمند ساخت و مهم نیست دولت متکی به چه باشد؛ مذهب، نژاد، قومیت یا هر باور مشترک دیگری. جامعه و جهان باید در خدمت دولت و پیشوای فاشیزم باشد.

جهان عادلانه (بی طبقه)
کارل مارکس و تضادگراهای انتقادی بر این باور بودند و هستند که عدالت می‌تواند بشر را نجات دهد. مشکل بشر از بیگانگی آغاز شده است، یعنی آنجا که کسی برای دیگری و نه برای خود کار می‌کند. کار جوهره‌ آدمی و بیگانگی با کار بیگانگی با خود است. بیگانه شدن، همزمان برای کارگر و کارفرما روی می‌دهد، چرا که یکی برای خود کار نمی‌کند و یکی اصلاً کار نمی‌کند. برای رفع مشکل باید از بیخ و بن جامعه‌ ستم‌پیشه و روابط استثمارگر یا استثمارشده را اصلاح کرد. تنها راه ممکن، رسیدن به آگاهی طبقاتی است، یعنی همه‌ کسانی که استثمار می‌شوند، دریابند و حس کنند که در حال استثمار شدن هستند و نه تنها از استثمار شدن بلکه از خود استثمار بیزار شوند و حکومتی جهانی بر مبنایی ضداستثماری بر پا کنند. هر گام در این مسیر، پیشرفت واقعی بشر است و هر چه جز این، آگاهی کاذب یا ایدئولوژی است که به توجیه استثمار کمک می‌کند.
جهان آزادی
از نگاه لیبرالیستی یا آزادی‌خواهانه، آزادی می‌تواند سبب پیشرفت جامعه و جهان شود. راه پیشرفت بشر با آزادی ساخته می‌شود؛ یعنی برخورداری از حق حفاظت از زندگی، اندیشه، بیان و دارایی مادی و معنوی تک‌تک افراد جامعه که تنها با قانون ممکن است. قانونی که این حقوق را تحت عنوان حقوق بشر و حقوق سیاسی به رسمیت می‌شناسد و حکومت مبتنی بر آن و محدود به آن تشکیل می‌شود. یعنی هر فرد آزاد است مگر جایی که به آزادی دیگری لطمه بزند. قانون هر ملتی بنیاد آن ملت است، پس ملت از نظر سیاسی، قراردادی است نه بر پایه‌ نژاد، قوم، دین، سرزمین و تاریخ. این‌ها عامل نابرابری قانونی افراد نباید شوند. اگر چنین باشد، گروه‌های متکثر در جامعه به شکلی نهادمند هم در زندگی اجتماعی و هم در رأی‌گیری همگانی و دموکراتیک مشارکت می‌کنند و نمایندگانی در حکومت خواهند داشت، یعنی همه‌ افراد از حق تعیین سرنوشت خود برخوردارند و کشمکش‌های مختلف حتی در عرصه‌ قدرت به شکل صلح‌آمیز حل خواهد شد. چنین بستری جامعه را برای پیشرفت در همه‌ ابعاد آماده می‌کند. برای انسان‌ها هیچ پیشرفتی حتی در عدالت، بدون آزادی ممکن نیست.

جهان آنارشیستی (بی‌دولت)
در نگاه آنارشیستی، دولت شر است و بی‌دولتی می‌تواند بشر را از پلشتی رها سازد و زندگی مردم را بهبود بخشد. راز پیشرفت جامعه و جهان بشری درحرکت تدریجی آن است. هر نوع تمرکز قدرت به‌ویژه نوع متداول آن یعنی دولت، با وعده‌ ایجاد رستگاری، امنیت، عدالت، آزادی، رفاه و مانند این‌ها، در واقع به ناامنی و از بین بردن روند پیشرفت جامعه می‌انجامد. حالت طبیعی یعنی بدون دولت، حالتی بدون مسئله نیست، اما انسان‌ها با کار آزادانه و همکاری آزادانه به تدریج راه‌حل مسائل خود را می‌یابند، حال‌آنکه قدرت‌های بیرونی و وادارساز مانند دولت، رسیدن به حل مسائل را به‌کلی ناممکن می‌سازند؛ چرا که قانون و سلطه‌گری را با ارتش و پلیس جایگزین آزادی و عدالت می‌کنند و به جای راه صلح، راه جنگ را می‌گشایند. بنابراین، نخستین قدم، زدودن دولت و هر قدرت متمرکز از چهره‌ جوامع بشری است، با نافرمانی مدنی، انقلاب و یا هر وسیله‌ مناسب دیگر. هر پرسشی ازاین‌دست که «بدون دولت چگونه نظم برقرار خواهد ماند» فارغ از هر پاسخی، ایدئولوژیک هستند، زیرا پیش‌فرض چنین پرسش‌هایی متکی بودن امنیت و نظم به دولت است. دولت در واقع چیزی نمی‌دهد، بلکه چیزهایی را می‌گیرد یا تباه می‌کند. هر آنچه دولت بدهد، مردم بدون دولت ساده‌تر برای خود تأمین می‌کنند.

جهان رفاهی
در دورنمای رفاه‌گرایی، ایده این است که بی‌نیازی می‌تواند آدمیان و جامعه‌ آنان را بهتر سازد و نیازمندی ‌بویژه در نیازهای پایه است که آدمیان را ستم‌پذیر، ستمگر و پست می‌کند. هر فرد انسانی دست‌کم شایسته‌ و نیازمند حداقل‌هایی همچون امکان زندگی، سلامتی، آموزش و بهداشت است تا توانمندی حداقلی برای تلاش و پیشرفت را داشته باشد، اما جوامع همه فقر مطلق و افراد ناتوان داشته‌اند. افرادی که شاید می‌توانستند بزرگان عصر خود باشند، اما در شرایط بد قرار گرفتند. هر قانونی، فارغ از این که با چه رویکردی نوشته شود و هر سیستمی، پیامدهای زیان‌بار برای عده‌ای خواهد داشت. تنها میزان این زیان است که کم‌تر یا بیش‌تر می‌شود. بسیاری از ناتوانان با این قوانین پدید می‌آیند، پس باید جبرانی در کار باشد. در ضمن بسیاری از افراد پس از سال‌ها کار کردن از توان می‌افتند، کار آنان باید جبران شود. همه‌ این‌ها نشان می‌دهد اگر نمی‌توانیم عدالت را برقرار کنیم، لااقل می‌توانیم از ناتوانی مطلق افراد پیشگیری کنیم. حداقل‌ها را برای همه فراهم کنیم و تا جای ممکن آینده‌ کوشش‌گران را تأمین کنیم. افراد، گروه‌ها، مناطق و کشورهایی که به جایگاه‌های بالای ثروت می‌رسند، علاوه بر تلاش خود از شانس خوبی در جامعه‌ بشری برخوردار بوده‌اند و می‌توانند بخشی از دارایی خود را (مثلاً با پذیرش مالیات تصاعدی) برای اطمینان جامعه در برخورداری از حداقل رفاه برای همه‌ افراد جامعه هزینه‌ کنند. به‌این‌ترتیب، آنان نیز در جامعه‌ای امن‌تر و با افرادی سعادتمندتر و اخلاقی والاتر زندگی خواهند کرد و از شرایطی که به برتری و نخبگی آنان انجامیده است، سود می‌برند. پیشرفت و بهبود آدمی در چنین جامعه و جهانی صورت خواهد گرفت.

جهان نخبه‌گرا
در دورنمای نخبه‌گرایی بر پایه رقابت و رقابتی‌شدن همه‌چیز می‌تواند به جهانی بهتر بینجامد. در همه جوامع و نظام‌های بزرگ بشری، نخبگان حاکم بوده‌اند. نمی‌توان جامعه‌ای بزرگ را پیدا کرد که همه‌ مردم باهم در آن تصمیم‌گیری کنند و تصمیمات خود را اجرا کنند. به‌هرحال، متخصصان و نخبگان در رأس امور قرار می‌گیرند. مردم نخبگان را رد یا تأیید می‌کنند. هر جامعه‌ای اقلیتی از نخبگان را دارد که اکثریتی از مردم پیرو آنان هستند. نخبگان بهتر از مردم تصمیم می‌گیرند. سیاست و مدیریت کاری تخصصی است که پیشرفت جامعه را باعث می‌شود و نخبگان عرصه‌ خود را می‌طلبند. بنابراین وقتی می‌دانیم پیشرفت در نهایت با هدایت نخبگان خواهد بود، بهتر است سیستمی از رقابت نخبگان برپا کنیم که بهترین‌ها در آن برگزیده شوند و جهان بشری را به پیش ببرند. با یافتن نخبگان و پیروی از آنان جهان بهتر می‌شود.

جمع‌بندی
دیدم که برای ساختن جهانی بهتر، دورنماهای گوناگونی هست. هر دورنمای بهبود جهان، عنصری مر‌کزی و گزاره‌هایی بنیادین دارد که ادعا می‌شود با تمرکز بر آن‌ها و سامان دادن دیگر عناصر لازم برای بهبود اوضاع حول آن می‌توان شهر، جامعه و جهان بشری را پیش برد و به بهروزی رساند. هرکدام از این ایده‌های کلی را روادارانه حول یک «… می‌تواند» درک می‌کنیم. برای مثال، افلاطون می‌گوید فیلسوف‌شاه می‌تواند یا بیکن می‌گوید علم می‌تواند یا نخبه‌گرایان می‌گویند رقابت می‌تواند زندگی‌ افراد و هستی جوامع را بهبود بخشد و به پیش برد. در صفحه بعد این اندیشه‌ها خلاصه‌ شده‌اند. در کتاب «دورنما و دکترین پیشرفت (نشر آینده‌پژوه)» می‌توان آنچه در این نوشتار آمده است را به شکلی مشروح و با ارجاع به منابع دنبال نمود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *