دکتر یدالله آقاعباسی
عضو هیئت علمی گروه علم اطلاعات و دانش شناسی دانشگاه شهید باهنر کرمان
اینکه در دوره کوتاهی از تاریخ کرمان کسی توانسته فکری بزرگ را آنچنان به عمل در آورد که نظیر آن و در شرایط آن قطعاً دیده نشده، حیرت انگیز است و بیشتر به معجزه می ماند.
ما در تاریخ چند هزارساله خود مراکز بزرگ آموزشی داشته ایم، اما قریب به اتفاق آن ها را حکومت ها ایجاد کرده اند. قطعاً در تأسیس همان مراکز بزرگ هم خردمندانی اندیشه های خود را با قدرت و گنجینه حکام بر کرسی نشانده اند، یا وابسته به آن ها بوده اند. دانشگاه هایی مثل گندی شاپور، نظامیه ها، دارالفنون ها بدون استثنا با اتکا به اراده شاهان و حکومتگران محلی ایجاد شده اند که در جای خود گام هایی بسیار اساسی بوده است، اما عاملیتِ یکی از آحاد ملت در برداشتن گامی بلند برای تأسیس دانشگاهی بزرگ به وسعت حداقل پانصد هکتار و ایجاد زمینه برای ساخت دانشگا ه های ریز و درشت اقماری، بیمارستان، مراکز درمانی و دانشکده های فراوان در فضای آشنای سیاسی و اجتماعی بیتردید بی همتاست، کسی می خواهد مثل افضلی پور که موقعیت زمانه را بسنجد، به نسبت، حاکمیت را با خود همراه کند و با آن جثه کوچک خود موانع را یکی یکی پشت سر بگذارد و در این مسیر از جان خود، قلب و مغز خود مایه بگذارد و ثروتی را که سال ها با پشتکار و درستی اندوخته و به قریب هفده میلیون دلار رسانده در طبق اخلاص بگذارد و تقدیم مردمی کند که به او این فضیلت و خرد را داده بودند که «نام نیکو گر بماند ز آدمی…»
اما اگر تصور کنیم که این کار بزرگ را فقط یک نفر می توانست به سر انجام برساند، سخت در اشتباهیم. از شرایط مساعد حکومتی گفته اند که رقابت های خانوادگی این فرصت را برای او مهیا کرد. معمول بود که دانشگاه ها هیئتامنایی داشته اند که بر اساس سنت مرسوم یک نفر از خانواده سلطنتی رییس این هیئتامنا بود. افضلی پور توانست به خوبی از این رقابت، حتی در مکان یابی و همراه کردن صاحب منصبان محلی و امکانات غیرمادی استفاده کند، هر چند این کار ساده نبود. ما به خوبی به روحیه آزمندان و فرصت طلبانی که ممکن است حبه ای بدهند و انتظار دبه ای داشته باشند، آشناییم. چه مایه املاکی که با چسبیدن افراد به این و آن و اطلاع از تصمیم گیری ها در گسترش شهر ها و احداث تأسیسات به قیمت های نجومی نرسیده اند؟ بگذریم از زدوبند ها و تصرف های عدوانی. جز این چه تعداد مسجد و مدرسه و بیمارستان که به همین هدف نساخته اند؟
چه شد که افضلی پور به این دام ها نیفتاد و پیه ناسزاهای آشکار و نهان را به تن مالید؟ چیزی که حتی در دوره بعد کارش را به جرم هایی مثل پولدار بودن، طاغوتی بودن و امثال آن به زندان و دادگاه هم کشاند. چیزی که حتی گاه به جرم آن به دانشگاهی که تمام هم و غم خود را به پای آن ریخت، راهش ندادند و با ناسزا برش گرداندند.
امروز همه این جزئیات آشکار شده است و در این فرصت قصد بازگویی آنها را ندارم. نخبه کشی و قدر نشناسی را از ویژگی های روان شناسی جمعی ما تشخیص داده اند. اینکه او تبرئه شد و قاضی به او تبریک گفت، اینکه اعاده حیثیت شد و زمان مرگ او کرمان یک پارچه گریست و اینکه هر بار که یاد او و نام او به میان می آید، اشک در چشم ها حلقه می زند و بغض بر گلو ها می نشیند، چیز دیگری است. بلکه می کوشم به آن پرسش اساسی پاسخ دهم که چگونه چنین آرمانی محقق شد.
برای این کار باید از بسیاری از جزئیات گذشت. از فداکاری ها، از اشک ها و حسرت ها، از ایستادگی ها، از همراهی های بعضی از مسئولان محلی در هر دو دوره پیش و پس از انقلاب، از اقبال مردم کوچه و بازار، از خردی که افضلی پور در این مردم، حتی در پیرمردی خرکچی تشخیص داد، از انضباط و دلسوزی های شخص او، از تشخیص درستش در انتخاب همراهانی که هر یک در کار خود یلی بودند و از خیلی چیزهای دیگر میگذرم و صرفاً به دو قاعده علمی اشاره می کنم.
یکی از این دو قاعده جمع شدن انواع سرمایه ها در یک جا بود که به جای خود رویدادی شگفت آور است. گرد آمدن سرمایه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سرمایه نمادین در یک زمان خاص به شدت سرنوشت ساز بود. در مورد سرمایه اقتصادی بسیار شنیده اید.
این ثروتی بود که شخص افضلی پور طی سال ها انضباط درست در کسبوکار به دست آورده بود. او با پشتکار شخصی، بورس تحصیل در فرانسه را گرفت، در بوردو و لیل فرانسه درس خواند و پس از اتمام تحصیلات با آنکه از دانشگاه های خارج از کشور پیشنهاد کار داشت به کشور بازگشت و به کسبوکار پرداخت. او از همان زمان تحصیل پس انداز می کرد. پس از جنگ جهانی دوم از آلمان، سوییس، فرانسه و بلژیک نمایندگی فروش محصولات گرفت. به قول خودش شانزده ساعت در روز کار می کرد تا روزی ثروتی را که امانت مردم می دانست به صاحبان اصلی اش برگرداند. هر چند تا آن زمان هم هر جا می توانست دست نیازمندان را می گرفت. سرانجام ثروتی که به کار دانشگاه زد چنان مبلغ بالایی بود که همه زبان ها را بست. هر چند همین مبلغ درشت پس از انقلاب مدتی بلای جانش شد. می گفتند از کجا آورده ای.
باورشان نمی شد که کسی وابسته نباشد، هزار چیز دیگر نباشد و بتواند این همه پول داشته باشد. هر چند که پانزده سال دیگر هم رنج کشید تا آن پول را به ساختمان و تجهیزات تبدیل کند.
این پروژه از حیث سرمایه اجتماعی و فرهنگی هم چیزی کم نداشت. از هوشمندی افضلی پور بود که همراهان خود را از خارج و داخل کشور، از تهران، مشهد، شیراز، مازندران و جاهای دیگر دست چین کرد. او در خارج از کشور به همت خواهرزاده خردمند خود هوشیار نوشین که صاحب اعتبار بود، دانشگا ه های مختلف را بررسی کرد. از همان طریق هم به نام های معتبری در حوزه مهندسان مشاور برای ساخت دانشگاه رسید.
سپس مدیریت دانشگاه را به کسی سپرد که بی تردید ستونی استوار بود. دکتر میرزایی که اصلاً از اهالی قصر شیرین بود و در مشهد کار می کرد از چنان اعتباری برخوردار شد که همه تلاششان را برای حذف او کردند و یکبار هم در یک دوره صد روزه-قبل از انقلاب-موفق شدند اما این موفقیت کوتاهمدت بود. افسوس که او هم مورد بی مهری واقع شد. با این حال میرزایی هرگز دست مهر خود را از سر دانشگاه بر نداشت. نام معتبر دیگر از جهت سرمایه اجتماعی و فرهنگی دکتر فیروزآبادی بود که از شیراز آمد.
نام بیمارستان فیروزآبادی در تهران با نام خانوادگی او گره خورده بود. این ها را فقط به عنوان نمونه آوردم تا نشان دهم. چه بنیان معتبری از سرمایه اجتماعی و فرهنگی گذاشته شده بود. یکبار هم شاه رییس دانشگاه را برای ادای پاره ای توضیحات احضار کرده بود. به دلیل همین سرمایه ها بود که مخالفت دستگاه ها و افرادِ بانفوذ محلی، کارگر نشد.
اما افضلی پور از سرمایه ای نمادین هم برخوردار بود و آن شخص شخیص فاخره صبا همسر و همراه هنرمند او بود. آن طور که خودشان گفته اند آن ها سی سال نامزد بودند. خویشاوند نزدیک بودند و اگر ازدواج آن ها سر نمی گرفت، به این دلیل بود که صبا خود را وقف هنر خود کرده بود و بیمناک بود که ازدواج مخل کار هنری او باشد. بازهم آن طور که خودشان گفته اند، سی سال افضلی پور عاشق صبا بود و همواره برای او گل سرخ می فرستاد.
آن ها در پنجاه سالگی، هم به وساطت «رشید بهبودوف» خواننده شهیر شرق و هم بهواسطه تماشای مشترک نمایشی از شکسپیر در تالار رودکی تهران، ازدواج کردند. افضلی پور با نقد و تحلیل خردمندانه این نمایش نامه صبا را متقاعد کرد که اهل درک زیبایی و هنر است.
بانو فاخرهٌ صبا، هم به دلیل شهرت خانوادگی و هم به دلیل اعتبار شخصی به عنوان خواننده پیشکسوت اپرا و استاد بی بدیل این فن سرمایهای نمادین بود. او را از تأثیرگذارترین هنرمندان ایران در دهه های سی و چهل ایران، هم در کار هنری و هم در تعلیم و تربیت دانسته اند. در همان زمان گفته شد که «فاخرهٌ صبا بر خلاف کم مایگانی که وقتی چند صباحی در فرنگ به سر بردند، تمام مظاهر ملیت خود را فراموش میکنند، به هنر و ویژگی های ملی خود بسیار علاقهمند است، به هنر ایران ارج می گذارد و بدون شک هنرمندی پرمایه است که آینده درخشانی در انتظار اوست.»
در اظهار نظر دیگری در سال ۱۳۳۲، او را اولین دختر ایرانی دانسته اند که ارزش واقعی هنر را نه لفظاً بلکه در معنا درک می کند «به هنر بهمثابه یک اصل لازم در زندگی می نگرد و کم ترین ظاهر فریبی و ابتذالی در هنر پر مقدار او راه ندارد. کار او نمودار کوششی پر ارج برای به دستآوردن ارزش واقعی هنر بود».
فاخره صبا در اپرایِ مادام باترفلایِ پوچینی، در ترادینا اثر وردی، در اپرای اورفه و اریدیس اثر کریستف ویلباله گلوی، در اپرایِ جمیله اثر بیزه، در اپرای کوری فان تونه اثر موتزارت، در اپرای دلاور سهند اثر احمد پژمان و… ایفای نقش کرد. او استاد محمد نوری خواننده شهیر بود.
وجه دیگر خانم صبا هنر نویسندگی او بود. نام او در میان نویسندگان دائرهالمعارف فارسی در کنار نام هایی مثل عبدالحسین زرین کوب، غلامحسین صدیقی، مهدی محقق، ایرج افشار، مهدی بیانی، مهدی حائری، عباس زریاب خویی و دیگران آمده است. او در دائرهالمعارف مقالههای متعددی نوشته است. هر یک از این نام بردگان در جای خود سرمایه ای نمادین هستند که ارزش آن ها از سرمایه های اقتصادی و اجتماعی بالاتر است.
اکنون به قاعده دوم اشاره می کنم که ترکیب علم و هنر است. سال ها پیش در ترجمه کتاب «کاربرد های نمایش در تعلیم و تربیت و اجتماع» به مطلب جالبی در این باب برخوردم. یکی از مقاله های آن کتاب متن سخنرانی گلین ویکهام مؤسس رشته تئاتر در دانشگاه پریستول انگلیس در سال ۱۹۴۸ بود. او اولین کسی بود که کرسی تئاتر را در آن دانشگاه و در انگلیس در اختیار گرفت. ویکهام در این بیانیه گفت: «آن چه اهمیت دارد این است که در رشته های هنری دست ها می توانند با قلب و مغز از نو متحد شوند و کل شخصیت انسان به عنوان یک موجود هماهنگ عمل کند. تصادفی نیست که روان درمانی معاصر در فعالیت های نمایشی ارزش درمانی کسب کرده است…نمایش برای همه، برای دست اندرکار هنر، دانشمند، دوک فارغالتحصیل و جاروکش فارغ التحصیل محلی برای بحث و بررسی ارزش های اخلاقی فراهم می کند. آن هم نه جداگانه و انفرادی، بلکه با ارتباطی پخته و در چارچوبی اجتماعی».
این ترکیب قلب و مغز در صبا و افضلی پور با دست های همراهش، به قول ویکهام، توانست به عنوان موجودی هماهنگ عمل کند و دانشگاه بسازد. خانم صبا در مراسم سالگرد درگذشت افضلی پور در سخنانی موجز، پس از یاد دوست گفت «افرادی به دنیا می آیند و به ظاهر زندگی می کنند. عمر به شتاب می گذرد. سرانجام مرگ است و دفتر زندگی در این دنیا بسته می شود. انسانِ مشاهده گر به خود می گوید زندگی چه بی معناست! یا زندگی عبرت آموز است! ولی در این گیر و دار گاهی افرادی پیدا می شوند که هدف والای زندگیِ خود را می یابند و واجد خصوصیاتی هستند که بدان ها توفیق می دهد تا به زندگی زیبایی و معنا دهند و به مرگ هم…او از آن جمله افراد بود».
من بر زیبایی و معنا تأکید می کنم و تأکید می کنم که خودِ خانم صبا هم از آن جمله افراد بود. افضلی پور بی صبا بالِ «زیبایی» را کم داشت. خود او گفته بود: «این اندیشه را با همسر مهربان و فداکارم بانو فاخرهٌ صبا در میان گذاردم و همچنان که انتظار می رفت او بانهایت خرسندی و حسن تفاهم از آن استقبال کرد».
دانشگاه را این دو قاعده، یکی مجموع سرمایه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نمادین و دیگری ترکیب زیبایی و معنا یا علم و هنر در کرمان بنیان گذاشت. یاد همه کسانی که این مشعل را برافروختند و همه کسانی که آن را فروزان نگه داشتند به خیر و نیکی باد.