فرهنگ، همه دستاوردهای مادی و غیرمادی بشر است که از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود. تمدن ها که در گذر تاریخ، جلوه ماندگاری به خود می گیرند، همان فرهنگ مادی بشر هستند. فرهنگ، پدیده ای پویا و جمعی است و تأثیرهای آن بر زندگی فردی و اجتماعی انسانها نیز فراگیر است. پیوند بین اقتصاد و فرهنگ را با نگاهی به معنای علم اقتصاد میتوان شناخت. علم اقتصاد، علم مطالعه، تحلیل و سیاست گذاری در حوزه های تولید، توزیع و مصرف کالاها و خدمات و همچنین منابع و سرمایه های مالی و مادی است.
رشد و توسعه اقتصادی از دیرباز مورد توجه پژوهشگران و سیاستگذاران حوزه های اقتصادی و اجتماعی بوده است؛ فرایندی که از رهگذر آن از منابع موجود و با صرف کمترین هزینه ممکن بهره وری مناسب انجام می شود. فرهنگ و اقتصاد با وجود تفاوت های ظاهری، در ماهیت، پیوند و همجواری بسیاری با یکدیگر دارند. تفاوت های ذهنی و عینی فرهنگ و اقتصاد نمی تواند ماهیت و ویژگی های هستی شناسانه آنها را از یکدیگر دور سازد. فرهنگ و اقتصاد از آن رو که برآمده از تلاش، نوآوری و پویایی انسانی است، ماهیت دستاوردی و انسانی دارند. با این وجود، فرهنگ گونه ای از دربردارندگی نسبت به اقتصاد دارد. اگر فرهنگ را همه دستاوردهای انسان بدانیم، محصولات اقتصادی جزو بخش مادی این دستاوردها است و مفاهیم، نظریه ها، باورها، ایستارها و ارزش های اقتصادی جزو فرهنگ غیرمادی است.
از دوران جامعه شناسان کلاسیک و همچنین اقتصاددانان کلاسیک و نئوکلاسیک، توجه همزمان به اقتصاد و فرهنگ و تأکید بر هم پیوندی این دو نشانگر اهمیت و همجواری آنها در زندگی انسانها است. جامعه شناسانی چون دورکیم، وبر، مارکس، زیمل و وبلن آشکارا به اقتصاد و فرهنگ پرداخته اند؛ اگرچه نوع نگاه به پیوند این دو حوزه در بین جامعه شناسان و اقتصاددانان، گوناگون و گاهی رویاروی یکدیگر بوده است.
فرهنگ در یک سیر تاریخی در پی سازگار ساختن بشر با شرایط طبیعی و پیرامونی و یا توانا ساختن وی به تغییر محیط و طبیعت برای زندگی دلخواه وی بوده است. هر بخشی از جامعه (اقتصاد، سیاست و نظام اجتماعی) از عناصر فرهنگی ویژه خود برخوردار است. بخش اقتصاد، به دلایل گوناگون نیازمند توجه به فرهنگ و نهادهای فرهنگی و بهره مندی از توانمندی های آنها است.
ارزشها، ایستارها و بایسته های اقتصادی و اجتماعی در پرتو فرهنگ در جامعه بازنمایی می شوند و خود، بخشی جدایی ناپذیر از فرهنگ زیستی یک جامعه هستند. حوزه اقتصاد و فعالیت ها و رفتارهای اقتصادی نیازمند سطحی از آگاهی و عقلانیت است. اقتصاد به گونه ماهوی نیازمند عقلانیت و حسابگری است. چنین ویژگی هایی وابسته به آگاهی و بینش فرهنگی درباره جامعه، تحولات اقتصادی و اجتماعی و کنش های اقتصادی دیگر بازیگران اقتصادی، سیاسی و اجتماعی است.
اگرچه در نگاه ساده، اقتصاد بهسان بخش مادی زندگی انسانی نگریسته می شود، سازوکارها و مناسبات موجود در چرخه فعالیت های آن جزو عناصر فرهنگی و غیرمادی اند و نقش مهمی دارند. نقش فرهنگ در رشد اقتصادی از دیرباز در دیدگاه های اجتماعی و اقتصادی مورد توجه بوده است. برجسته ترین دیدگاهی که به این گفتار پرداخته است، دیدگاه ماکس وبر جامعه شناس شناخته شده آلمانی است که در اثر خود، اخلاق پروتستانی و روحیه سرمایهداری، نقش باورهای فرهنگی- دینی در دگردیسی رفتارهای اقتصادی و دستیابی به پیشرفت اقتصادی در بین پروتستان ها را نشان داد. وبر، در این اثر با برداشتی اقتصادی از زمینه پرهیزگاری و رستگاری معنوی، نقش باورها و ایستارهای معنوی در پدیدارسازی سامانه های نوین اقتصادی- اجتماعی را سازنده دانست. به باور وبر، افسون زدایی از رفتارها و گروش پنداری و کرداری به عقلانیت و حسابگری، راز و رمز دگردیسی اقتصادی در جوامع پروتستانی است. در دیدگاه دورکیم نیز وجدان جمعی نوین، زمینه همبستگی ارگانیک و تقسیم کار تخصصی در جوامع جدید را پدید می آورد و از رهگذر این سامانه نوین، تمدن سازی نمود پیدا می کند.
زیمل که به نظریه پردازی درباره فرهنگ عینی پرداخت، الگوهای رفتاری اقتصادی در دوره مدرن و نقش اجتماعی- فرهنگی عناصر اقتصادی همچون پول در جامعه را مورد تحلیل قرار داد.
پیشینه مفهومی و نظری از یکسو و واقعیات آشکار اقتصادی و اجتماعی از سوی دیگر نشان می دهد که اقتصاد و فرهنگ از یکدیگر جدا نیستند و بدون زمینه فرهنگی، رشد و توسعه اقتصادی دستیافتنی نیست. در این بخش به برخی از زمینه های پیوند بین فرهنگ و اقتصاد می پردازیم:
1- توسعه و توسعه خواهی، به زمینه فرهنگی ویژه خود نیازمند است. اینکلس و اسمیت در تحلیل زمینه های توسعهخواهی جوامع پیشرفته، نشان داده اند که نو شدن جامعه وابسته به نو شدن انسان است و انسان از رهگذر دانش و اطلاعات جدید نوگرا می شود. مک-کللند نیز نشان داد که انگیزه نیاز به موفقیت زمینه معرفتی و معنایی توسعه است.
2- کنش توسعه ای و اقتصادی نیازمند شناخت و آگاهی درخور توسعه است. در دیدگاه پارسونز، نیز نظام فرهنگی بهسان منبع اطلاعات برای خرده نظام های دیگر است. در بیان نمونه گزاره پارسونز، می توان گفت هر بخش رفتاری و نظام فعالیتی نیازمند «فرهنگ ویژه ای» است. برای نمونه، فرهنگ کسبوکار، فرهنگ رانندگی، فرهنگ توسعه و… از این دسته اند. پارسونز برای اقتصاد همجوار با فرهنگ نیز کار ویژه ای برمیشمارد که فراهمسازی انرژی برای دیگر خرده نظام ها است. اگر مهمترین پیش زمینه ها و منابع توسعه اقتصادی را انرژی و اطلاعات بدانیم، اقتصاد و فرهنگ در کنش دو سویه با یکدیگر و با خرده نظام های سیاسی و اجتماعی به ترتیب این دو عنصر انرژی و اطلاعات را فراهم میکنند. هیچ کنشی بهویژه کنش های توسعه محور بدون منابع اطلاعات و انرژی زمینه پدیدار شدن ندارند. پیوند بین اقتصاد و فرهنگ نه رقابتی است و نه تعارضی، بلکه دارای پیوند تعاملی و تکمیلی هستند.
3- پاسداشت و افزایش دستاوردهای توسعه اقتصادی نیازمند همگرایی فرهنگی و داشتن تعهد و آرمان اجتماعی است. چنین تعهد و مسئولیت پذیری نیازمند بینش فرهنگی جامعه مدارانه، عام گرایانه و توسعه مدارانه است.
4- رشد اقتصادی نیازمند کنشگرانی است که روحیه مدارا و سرمایه اجتماعی قوی داشته باشند. جزم گرایی، تعصب کور، روحیه خاص گرایانه و انحصاری با کنش اقتصادی توسعهمدارانه سازگاری ندارد؛ بنابراین، ایستارها و باورهای فرهنگی که همگرایی، نوعدوستی، انصاف و ضابطه مداری را در پی داشته باشد، زمینه تعامل سازنده در بخش های اقتصادی را فراهم می سازند.
5- رشد اقتصادی از رهگذر رفتارهای آزمون و خطا دستیافتنی نیست زیرا اقتصاد یک حوزه محاسبه پذیر است که بهسان بخشی از امر اجتماعی، به شیوه های گوناگون در برابر تحولات جامعه واکنش نشان می دهد؛ بنابراین هر سیاست اقتصادی نیازمند آگاهی از عناصر و مدل های اقتصادی از یکسو و عناصر اثرگذار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، از سوی دیگر است.
واکنش ها نسبت به تحولات اقتصادی و تأثیر دوباره آنها بر رفتارهای اقتصادی برآمده از ارزیابی مردم جامعه نسبت به رخدادهای احتمالی آینده و کنشگران و منابع است؛ بنابراین، سیاستگذار اقتصادی افزون بر مدل ها و الگوهای اقتصادی و اقتصادسنجی نیازمند شناخت بسترهای فرهنگی جامعه است که موجب می شوند مردم به گونه پویا نسبت به تحولات اقتصادی واکنش نشان دهند و گونه ای از رفتارهای انتظاری پیش بینی پذیر و پیش بینی ناپذیر را بروز دهند. در این راستا می توان گفت که سیاستگذاری اقتصادی و دستیابی به رشد اقتصادی نیازمند پیوست فرهنگی و توجه به زمینه های فرهنگی فعالیت ها، باورها و ایستارهای فرهنگی جامعه هدف و پیامدهای آشکار و پنهان فرهنگی برنامه های اقتصادی است.
در مجموع، رشد و پیشرفت اقتصادی در سطح جامعه نیازمند رفتار عقلانی و حسابگرانه در سیاست های اقتصادی و نیز پسانداز و سرمایهگذاری و دوری از مصرفگرایی فزاینده در سطح خُرد است. بهکارگیری چنین ویژگی هایی نیازمند آگاهی به زمینه ها و الزامات اقتصاد پیشرو است. پویایی و توانمندی فرهنگی یک جامعه می تواند اندیشه و بینش مناسب برای یک اقتصاد توسعهیافته را فراهم سازد.